89/4/16
12:40 ع
با روزنامه خودش را باد زد
سبزیها را لای روزنامه پیچید
مادر سبزیها را گرفت من روزنامه را
درشت نوشته بودند: "وغف"
در مدرسه معلم گفت: وقف را درشت نوشتهاند، نه درست
پرسیدم: آقا اجازه وقف یعنی چی؟
پای تابلو نوشت: یعنی گندم دانشگاه آزاد به مجلس رسید
رضا گفت:
"آقا خواهر ما هم میره دانشگاه آزاد. دانشگاه دولتیام قبول شد ولی بابامون نذاشت بره، گفت باید همینجا درس بخونه، ولی، آقا خرجش خیلی سنگینه."
شاید به همین خطراست که کمر بابای رضا خم شده!
معلم از کلک مرغابی املا گفت و ما نوشتیم:
کلک مرغابیها همان طور که لاک پشت را پراند، دانشگاه آزاد را هم می پراند!
پرسیدم: آقا این دانشگاه آزاد مگه چیه؟
گفت: جایی که تا حالا آزاد بوده و از این به بعد خودمختار هم می شود
دوباره پرسیدم: خودمختار یعنی چی؟
معلم گفت: مرغابیها پراندن را خوب بلدند.
با رضا از مدرسه رفتیم نانوایی
خیابان، خیلی شلوغ بود
یک وانت سفید سبزی فروش تصادف کرده بود
چقدر شبیه وانت بابای رضا بود
جلو رفتیم
وانت بابای رضا بود
روزنامه از دستم افتاد، نانها از دست رضا
کلمهها یکی یکی خونی شد:
دور زدن قانون
مادامالعمر
وقف
مجلس
آزاد
...
مادرم سبزی را سر سفره گذاشت
سبزیها بوی خون بابای رضا را میداد....
پیام رسان